جدول جو
جدول جو

معنی یخ گین - جستجوی لغت در جدول جو

یخ گین
(یَ)
یخ آگین. یخناک. یخ گرفته. یخ بسته. با یخ بسیار. آب حوض و رودخانه و استخر و جز آن که یخ بسته است:
جهان را همه ساز چونین بود
همه آبدانهای یخ گین بود.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

لاستیک مخصوص با میخ های فولادی کوتاه که برای حرکت خودرو در جاده های برفی و یخبندان به چرخ های آن وصل می شود، در ورزش وسیله ای با تعدادی خار در کف آنکه به کفش کوهنوردی برای جلوگیری از لغزش متصل می شود، نوعی کشتی با سپرهایی برای شکستن یخ که در میان یخ و دریاهای منجمد حرکت می کند
فرهنگ فارسی عمید
میخ چیننده، که میخ را بچیند، آن که یا آنچه میخ را قطع کند و ببرد یا برآورد، که میخ را با ابزاری از میان قطع کند یا از جایی برآرد، افزاری است فلزی، مانند انبردست که دهان آن سخت برنده و تیز است و با آن میخ را از جایی که کوبیده اند درآورند، (از یادداشت لغت نامه) گاز، گازانبر، میخ کش
لغت نامه دهخدا
(زَ)
خسته. مجروح. زخمی و زخمناک
لغت نامه دهخدا
(یَ)
انبری برای برداشتن یخ. انبرگونه ای که بدان یخ خرد در گیلاسها و لیوانها ریزند. انبر برای برگرفتن یخ و افکندن آن در ظرف آبخوری و شربتها و غیره، قلابی برای ریختن قطعات یخ طبیعی از زمینهای مجاور یخچال به داخل گودها. آکج. آکنج. نشگن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ شِ کَ)
آنکه یا آنچه یخ را بشکند. شکننده یخ، نوعی چکش یا تیشۀ با نوک تیز برای شکستن یخ. آلت یخ شکن چون کلند و چکش نوک تیز. (یادداشت مؤلف) ، کشتی برای شکستن یخهای قطبی. ناو قطبی که یخهای قطبی را شکند و آن برای سفر به نواحی قطبی ساخته شده است. (یادداشت مؤلف) ، نوعی زنجیر با دانه های خاص که بر چرخ اتومبیل قرار دهند، نوعی لاستیک چرخ اتومبیل که در رویۀ آن میخچه ها یا دگمه مانندهایی تعبیه کرده اند برای جلوگیری از لغزیدن چرخها در روی یخ و برف
لغت نامه دهخدا
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
یخ بستن منجمد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخ شکن
تصویر یخ شکن
نوعی چکش یا تیشه با نوک تیز برای شکستن یخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب گین
تصویر آب گین
آینه، مرآت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میخ چین
تصویر میخ چین
قسمی گازانبر است که برای چیدن و بریدن میخ و جز آن بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یخ دان
تصویر یخ دان
ظرفی که یخ در آن نهند، ظرفی صندوق مانند که در سفر خوراکی ها را در آن نهند، هرچیز از مال و اسباب که ذخیره گذارند تا وقت حاجت به کار آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یخ شکن
تصویر یخ شکن
((~. ش کَ))
شکننده یخ. چکشی که بدان قالب یخ را شکنند، کشتی ای که بدان قطعات بزرگ یخ اقیانوس های منجمد را شکنند تا رفت و آمد کشتی ها در آن ممکن شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
انجماد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
تجميدٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
Frost, Ice
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
geler, congeler
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
凍る , 冷凍する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
לקפוא , להקפיא
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
یخ باندھنا , برف جمانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
membeku, membekukan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
แช่แข็ง , แช่แข็ง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
kufreeze, kuganda
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
结冰 , 冰冻
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
जमना , बर्फ जमना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
얼다 , 얼리다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
donmak, dondurmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
হিম হয়ে যাওয়া , বরফ জমা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
gelare, congelare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
bevriezen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
замерзати , заморожувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
замерзать , замораживать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
zamarzać, zamrażać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
helar, congelar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
congelar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از یخ زدن
تصویر یخ زدن
frieren, einfrieren
دیکشنری فارسی به آلمانی